امید پشت سطرهای طاعون و کرونا
بعضی وقتها ادبیات به شکل عجیب و غریبی با زندگی واقعی عجین میشود و تا حدی به بازنمایی زندگی واقعی انسان میپردازد که قابل باور نیست. این بعضیوقتها اگر مخاطب ادبیات باشی، به شکل معجزهآسایی آگاهی و شعور انسانیات، فزونی میگیرد و در آنجاست که به قول ارسطو با «کاتارسیس» یعنی نوعی پالایش انسانی مواجه میشوی که بسیار لذتبخش و طربآفرین است. مخصوصا اگر زمانهی این بعضی وقتها، زمانهی بیداد طبیعت باشد، یا شرایط سخت زندگی. مثل، همین روزها که بحث ویروس کرونا همهجا را فراگرفته، و امان از بندگان بیگناه و مظلوم خدا بریده، در این روزها من عجیب یاد «طاعون» آلبرکامو افتادهام؛ مرتب صحنههایش، شخصیتهایش و رذالتها و شرافتهایشان به یادم میآید، به قدری با آن عجین شدهام که تو گویی اصلا در شهر «اُران» زندگی میکنم.
آنها که طاعون را خواندهاند، حتما داستانش را به خاطر دارند که یک روز در شهر اُران، بهناگهان مردی به نام «میشل» که سرایدار «دکتر ریو» است، همان که راوی داستان است، از خواب بیدار میشود و علایمی دارد که در نهایت مشخص میکند او طاعون گرفته، ناقل بیماری طاعون هم موشها هستند که روزبهروز تعدادشان زیاد و زیادتر میشود و در نتیجه این هیولای طاعون است که روزبهروز قربانی بیشتری میگیرد و آدمها را میکشد. فقیر و غنی هم نمیشناسد، زن و مرد، کودک و کهنسال، شریف و رذل، خلاصه هرکس دم دستش برسد را به کام مرگ میکشاند.
در چنین شرایطی انتظار دارید چه اتفاقی بیفتد؟ آنها که خواندهاند، خود میدانند، برای آنها که نخواندهاند به اختصار میگویم که : در این شهر طاعونزده و شرایط دهشتناک، خوی پست و حیوانی عموم شهروندان بالا میزند و هیچکس به هیچکس رحم نمیکند، در این شرایط حتی از دست «پدر پانلو»، کشیش شهر هم کاری برنمیآید و نمیتواند مردم را آرام کند. فضای داستان بس تاریک و غمبار است اما ... بقیه داستان را نمیگویم، اگر نخواندهاید بروید بخوانید، فقط همینقدر میگویم که آنچه این شهر طاعون زده را نجات میدهد، بازگشت به شرافت انسانی با کمک عشق است. به این بخشهای داستان که میرسی، به اعجاز ادبیات و لذت نامتناهی کاتارسیس پیمیبری و خود به شهود درمییابی که چگونه میتوان با شعور ناشی از خواندن آثار برجسته ادبی از دل طاعون، امید و لذت خلق کرد. و اگر خلاقیت به خرج بدهی و «کرونا» را جای طاعون بگذاری، توانایی زایش امید از دل این دنیای ویروسزده را درمییابی و به شرافت انسانی اعتماد میکنی و از عشق انسانی سرشار میشوی.
بهقول دوستی: «نمی دونم تونستم منظورمو برسونم یا نه؟» باری، اگر نتوانستم، خودتان طاعون را بخوانید تا در جهان کرونایی، ببخشید، طاعونی! چشم دلتان به امید و عشق و شرافت انسانی روشن شود و انگیزه پیدا کنید تا زندگی را امیدوارانه ادامه دهید.